دل نوشته های یک بچه هیئتی....



غرق در سیاهی ام انگار که لجن چند وجبی از سرم گذشته

نا امید ترینم به خودم ولی هنوز نگاهم که به عکس گنبدت گره میخورد انگار گره از غم ها و مشکلاتم باز میشود

هنوزم که روضه هایت به گوشم میخورد مثل بچه ای که سیلی به گوشش خورده باشد بغض میکنم

ولی حیف شرم میکنم از حرف زدن

ولی تو مهرباترینی و در این شکی نیست

بگیر دست این لجن زده را مهربانترین


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها